جدول جو
جدول جو

معنی مرتب ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

مرتب ساختن
نظم و ترتیب دادن، مرتب کردن
تصویری از مرتب ساختن
تصویر مرتب ساختن
فرهنگ فارسی عمید
مرتب ساختن
به سامان داشتن سامان دادن مرتب کردن، . . و دو جانبش دو دروازه گشاده و همه را شرفه و کنگره و سنگ انداز مرتب ساخته که حقا اتمام آن کار از دست سلاطین. . بیک ساا دشوار آید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

خود (خویشتن) را مرده ساختن، خود را همچون مرده ساختن، خود را مرده وانمود کردن: من نیز خویشتن را در میان ایشان انداختم و خویشتن را مرده ساختم
فرهنگ لغت هوشیار
پروانه دادن دستوری دادن مرخص کردن: و بعد از این قضایا مرتضی قلی خان پرناک را (که) حاکممشهد نموده بود مرخص ساخت که نعش مبارک شاه جنت مکان را برداشته
فرهنگ لغت هوشیار
بر افراشتن، بلند ساختن، برانداختن از میان بردن برافراشتن بلند کردن، بلند بناکردن، برطرف کردن از بین بردن: گر مزاج فاسدش گردد موثر در عدد مرتفع سازد فسادش صحت نصف از چهار. (وحشی بافقی)
فرهنگ لغت هوشیار
به سامان داشتن آماده داشتن مرتب کردن: و بوسهل و سوری سواران مرتب داشته اند بر راه سرخس تا بنشابور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعوب ساختن
تصویر مرعوب ساختن
ترساندن شکوهاندن مرعوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتفع ساختن
تصویر مرتفع ساختن
((~. تَ))
برافراشتن، بلند کردن، برطرف کردن، از بین بردن، رفع شده
فرهنگ فارسی معین